" سلام محبوبه ي من . . . "
چقدر خزان انتظار
و چقدر بهار ديدار
هنوز به ياد دارد
بوته ي ياس سرک کشيده از ديوار
امروز همان کوچه بود و همان ديوار
همان بوته ي ياس بود ولي . . .
بدون بهار
نه آن نگاه صميمي
ميان چشم هامان
نه حتي تبسمي کوتاه
به حرمت همه ي آن انتظارها
ديگر نه کوچه , کوچه ي ما بود و نه هوا , هواي ما
. . . . .
وشنيدم از لبان تو نام تازه ي خود را
که آرام مي گفتي
" سلام رفيق "
آپم