دلم نمی خواهد دستهایم را در دستهای سرد غم بگذارم و زندگی کنم
دستهای من و غم هردو سرد است و من با گرفتن دستهای غم دستهایم یخ میزنند.از غصه ،میزنند.
راهی ندارم باید دستان غم را بگیرم وقتی محبتی نیست
محبت را بفشارم تا
محبت پس تو کجایی که زندگی ام دارد با بودن غم و تنهایی تباه می شود
خدایا دستهایم را به سوی تو دراز میکنم
خدایا هر چه سریعتر دستهایم را در دست یارم بگذار
تا تمام عمرم بشم ممنون تو خدایا
اما افسوس که محبتی نیست تنها محبت است که میتواند این یخ را آب کند و غم را از زندگی محو کند. یخ دستان غم آب شدنی نیست غم که به زندگی بیاید شکستنی نیست غم که به زندگی بیاید دیگر رفتنی نیست دستان سرد کدامیک راباید گرفت وقتی راهی جز این نباشد؟به استقبال کدامیک باید رفت؟غم با تنهایی، با غصه، با درد آمده به سراغ من.اما هیچ دستی از سوی محبت برروی من دراز نمیشود.می خواهم با گرفتن دستهای محبت گریه کنم اما اینبار گریه شوق.یخ های دستم از گرمای محبت آب شوند.دلم می خواهد دستهای گرم محبت را بفشارم.دلم می خواهد دستهای گرم ... امید به زندگی ام با گرفتن دستهای سرد غم از بین می روداز تنهایی یخ دلم نمی خواهد دستهای سردم را در دستهای غم بگذارم و گریه کنم