سرانجام زمستان از راه می رسد. زمستان سرد منجمد. زمستان با برف های نرم سپیدش. زمستان با آفتاب تنبلش:
چقدر آفتاب زمستان تنبل است! از پشت شیشه می توانی، سرشار از اندوه تنهایی، برف را ببینی در حال باریدن و کاشتن دانه اندوه در سکوت سرد سینه ات پشت شیشه برف می بارد در سکوت سینه ام دستی دانه ی اندوه می کارد و خاطره روزهای برفی دوران کودکی، در آن زمستان های دوردست، و آن روزهای بر باد رفته، لبریز از رویای سرسره بازی و لیز خوردن روی یخ ها و آدم برفی ساختن: آن روزها رفتند آن روزهای برفی خاموش کز پشت شیشه، در اتاق گرم هر دم به بیرون خیره می گشتم پاکیزه برف من چو کرکی نرم آرام می بارید بر نردبام کهنه چوبی بر رشته ی سست طناب رخت بر گیسوان کاج های پیر و فکر می کردم به فردا، آه فردا حجم سفید لیز..........
گرمای کرسی خواب آور بود من تند و بی پروا دور از نگاه مادرم خط های باطل را از مشق های کهنه ی خود پاک می کردم چون برف می بارید در باغچه می گشتم افسرده در پای گلدان های خشک یاس گنجشگ های مرده ام را خاک می کردم.
فصل های شعر فروغ