بهار با تمام زیباییهایش، با سبز شدن باغچه ها، با شکوفه زدن درختها، با آواز گنجشکها، با خونه تکونی، با چهار شنبه سوری، صدای ترقه ها یواش یواش وارد خونه هامون می شه، با یه حس قشنگ، یه شادی وصف ناپذیر که از گفتن اون قاصرم یه روزی از همین روزا منم یه کلبه ای واسه خودم ساختم تا بتونم حرفهایی که گاهی واسه گفتن اون و موندن و خاطره شدنش یه مکانی می خواد که وقتی خودت به اون صندوقچه سر می زنی یه حال و هوایی بهش بدی تا گرد و غبار نگیره، یه جایی که دوستات هم درست مثل خودت هستن، مثلا
به یک سالگی رسیدن وبلاگشون که از تعطیل شدن وبلاگهای دوستاش ناراحته ،که یکی از اون وبلاگها که خودم از تعطیل شدنش ناراحت شدم
صبا دوست عزیزم بود. مثلا
اعتراف نامه هاشون ،مثلا
تمدید قراردادهاشون پرستوی مهاجر منم دو سالش شد، تولدش مبارک
![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/102.gif)
.
باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده است باز کن پنجره ها را ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت برگ ها پژمردند تشنگی با جگر خاک چه کرد هیچ یادت هست توی تاریکی شبهای بلند سیلی سرما با تاک چه کرد با سر و سینه گلهای سپید نیمه شب باد غضبناک چه کرد هیچ یادت هست حالیا معجزه باران را باور کن و سخاوت را در چشم چمنزار ببین و محبت را در روح نسیم که در این کوچه تنگ با همین دست تهی روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرید خاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی تو چرا اینهمه دلتاگ شدی باز کن پنجره ها را و بهاران را باور کن.