RSS |
|
به نام کسی که هر گز او را ندیده ام (شنبه 86/2/15 ساعت 10:57 صبح)
بیا با هم پرواز کنیم به سرزمین رویاها من و تو در آن چه راز ها نهفته
محبت (جمعه 86/2/7 ساعت 1:31 عصر)
دلم نمی خواهد دستهایم را در دستهای سرد غم بگذارم و زندگی کنم خدایا دستهایم را به سوی تو دراز میکنم اما افسوس که محبتی نیست تنها محبت است که میتواند این یخ را آب کند و غم را از زندگی محو کند. یخ دستان غم آب شدنی نیست غم که به زندگی بیاید شکستنی نیست غم که به زندگی بیاید دیگر رفتنی نیست دستان سرد کدامیک راباید گرفت وقتی راهی جز این نباشد؟به استقبال کدامیک باید رفت؟غم با تنهایی، با غصه، با درد آمده به سراغ من.اما هیچ دستی از سوی محبت برروی من دراز نمیشود.می خواهم با گرفتن دستهای محبت گریه کنم اما اینبار گریه شوق.یخ های دستم از گرمای محبت آب شوند.دلم می خواهد دستهای گرم محبت را بفشارم.دلم می خواهد دستهای گرم ... امید به زندگی ام با گرفتن دستهای سرد غم از بین می روداز تنهایی یخ دلم نمی خواهد دستهای سردم را در دستهای غم بگذارم و گریه کنم
تنها (جمعه 86/2/7 ساعت 12:51 عصر)
آفتاب نگاه عاشقانه ات کجاست.....حالا که سخت ازسرمای تنهایی می لرزم پر وازم دستهای یاری گرت کجاست....حالا که ماتم زده به انتظار یاری گری بی منت نشسته ام حالا که برای پایان این اندوهها دلم به شاخسار تمنا خشکیده کجایی؟
|
پرستوی مهاجر پرستو مهاجر
Template by: W3Village.com Powerd by: ParsiBlog.com |