RSS
![]() ![]() |
|
به نام پدر (یکشنبه 87/5/20 ساعت 2:27 عصر)
بعد از مدتها ایندفعه با کلی دلتنگی اومدم هیچ وقت باورم نمی شد یه روز عزیزمو از دست بدم باورم نمی شه تو این مدت با این همه اتفاق روبرو شدم تازه به خودم اومدم، خدا رو شکر حداقل عروسیه ته تغاریشو دید و رفت دقیقا 20 روز بعد از عروسیم بود این اتفاق افتاد روز قبل که دیدمش حالش بهتر بود نگو وقتی رفتم شب تا صبح نخوابیده ،منم که تا ظهر کار داشتم نمی تونستم ببینمش بعد از ظهر که با یه جعبه شیرینی که شب ولادت حضرت علی (ع)بود رفتم عیادتش باخودم گفتم اگه الان برم براش کادو بخرم دیر می شه باشه برای فردا که دوباره اومدم اون موقع کادوشو می دم، وقتی رسیدم مامانم ازم گلایه کرد که چرا دیر اومدی آخه اطمینانی به حال خرابش نبود سراغشو گرفتم گفتن بردنش بیمارستان سه تا خواهرم با برادرم، اون یکی داداشم هم با من رسید خونه، منو حیدرو با داداشم آماده شدیم که بریم بیمارستان دیدم آبجیم سر رسید همون آبجیم که بابام منتظرش بود همون که تو کشور غربت بود همون که بابام خودش با حال خرابش می خواست بره دنبالش اونم اومده بود ظهر همون روز رسیده بود خدا رو شکر انگار منتظرش بود بهش گفته بود بیا بشین کنارم دخترم لحظه های آخرمه آخه کی این حرفو باورش می شه می خواست با خیال راحت با قلبی مطمئن بره رنگو روی پریده ی خواهرم گویای حال بدش بود انگار نه انگار بعد از یکسال تازه همدیگرو می بینیم یادمه وقتی می اومد همدیگرو بغل می کردیم کلی گریه می کردیم اما اون روز انگار اتفاقی می خواست بیفته فرصتی واسه این کار نبود اومده بود تا عکسها و آزمایشها رو ببره خلاصه وقتی رسیدم اورژانس وقتی حاج آقای گلمو دیدم حالم از این رو به اون رو شد هر چه قد بهش شوک زدن برنمی گشت تو دلم داد می زدم تو رو خدا بیدار شو اشک امونمو بریده بود دستاشو گرفتم بوسیدم پیشونیشو بوسیدم جای مهرش جای نماز شبایی که ترک نمی شد انگار دعوتش کرده بودن لحظه وداع بود مهمون آقا و سرورمون حضرت علی شده بود وقتی خانمه چشاشو بست و گفت تمومه انگار یه آب سردی از اون بالای سرم ریختن پایین، بابای گلم عزیز دلم کجا اینا رو ازش نکشید بیرون بزارید نفس بکشه اون داره می خنده پارچه نکشید نفس مصنوعیاش کو بابای گلم کجا می ره من بدون اون نمی تونم ............
یاد و یادگاری (شنبه 87/3/11 ساعت 2:58 عصر)
از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماندیادگاری آدم رو یاد چی می ندازه،تنه کلفت درخت،یاد جنگل، یادبارون،یاد دوست یا یاد عشق...
پ.ن .شهادت دخت پیامبر فاطمه زهرا (س)رو هم تسلیت می گم
خونه تکونی (سه شنبه 86/12/21 ساعت 1:0 عصر)
سلام، همانگونه که رفتن زمستان و فرا رسیدن بهار به اطلاع رساندند, خانه ما در حال تکانی میباشد و امروز بعد از چند روز, آشپزخانه در حال عقب نشینی از اتاق پذیرایی است. سوسک کش معجزه گر هم چنان قتل عامی از سوسکهای محترم کرده که هر لحظه منتظرم ناظران سلاحهای کشتار جمعی سازمان ملل بریزند تو خونه ! با اینکه درگیر" کار اداری " هستم به مامان خانوم کمک کردم. بوی عید بد جوری میاد دیگه, مگه نه؟ می خوام یه خواهش کنم, به بچه ها عیدی بدید. پول نوی تا نخورده. هر چی بیشتر بهتر. یه ذره به بچگی خودتون فکر کنید. تو فامیل کی رو بیشتر دوست داشتید؟ چقدر ازش عیدی میگرفتید؟ این دو تا با هم رابطه مستقیم داره. بچه که بودیم روز اول عید راه میافتادیم کاسبی یادتونه؟ وقتی دس خالی بر می گشتیم آی می سوختیم خلاصه که نکنین همچین! تمام دیوارها باید شسته بشن چه تازه رنگ خورده باشن یا قدیم. تمام ظروف آشپزخانه همه اشان باید با سفیدکننده شسته شن. داخل تمام کابینت ها باید شسته و کفی شون عوض بشه. تمام رخت خوابها رویه هاشون باید شسته و اونهایی که مصرف میشن عوض بشن. توی یخچال و فریز قشنگ باید شسته و تمیز بشن. اوسرها و قاب عکس ها و قالی ها و مبل ها و... همه باید دستمال کشیده بشن. از یک استکان تا پرده ها و سقف خونه همه چی باید تمیز باشه. پ.ن:الحق که خونه تکونی ایرونی قیامتیه. پ.ن:دست آلوچه خانم درد نکنه.
|
پرستوی مهاجر پرستو مهاجر
Template by: W3Village.com Powerd by: ParsiBlog.com |