RSS |
|
حرف دل (شنبه 86/2/22 ساعت 6:45 عصر)
* چند روزی هست که می خواهم بنویسم اما
بی حوصلگی و رخوت ، شاید به خاطر دلمشغولی های زندگی بدجور فرصتامو ازم گرفته نزدیک دو ماه از بهار هم گذشت مثل برق ، مثل باد به همین سادگی ... * نه اینکه فکر کنی چیزی برای نوشتن نیست ها ... نه هست ، فراوان و جسته گریخته اما گاهی ، رخوت ، چنان در من نفوذ می کند که درمانی برایش نیست به یاد روزهای نارس بودن ، خوابیدن و گاهی وقت ها هم ، نیمه خواب نیمه بیدار * دیروز به این فکر می کردم که اگر تنهایی هر آدمی شکل فیزیکی میگرفت و یکی میشد شبیه خودش آنوقت من و مثلا تنهایی ام وقتی خیلی دلمان می گرفت با هم قهر می کردیم آنقدر قهر می کردیم تا یکی پیدا شود آشتیمان دهد آنوقت کسی که مارا آشتی میداد با تنهایی اش میشد دوست مشترک من و تنهایی ام بعد تنهای من با او دوست میشد و تنهایی او با من اینطوری نصف من پیش او بود و نصف او پیش من بعد ... بگذریم , اصلا هیچی . * توی روزنامه خوندم بین همه حیوانات ، گرگ ها نسبت به زندگی دو نفره با همسرشون وفادارترینن طوری که تا آخرین روزهای عمرشون به هم وفادار می مونن و همدیگه رو حتی در سخت ترین شرایط ترک نمی کنن گرگ ها ، در عین بی رحمی و وحشی بودنشون ، مظهر عشقن و وفاداری و آدم ها ... و ضمنا خوندم ، مگس ها همه چیز رو به صورت آهسته و اسلوموشن می بینن به این فکر کردم که بیچاره مگس ، وقتی معشوقش ترکش می کنه چقدر باید زجر بکشه ، مخصوصا وقتی که اون از دور ، دستشو براش تکون میده و میگه : خ .. د ... ااا ... ح ... ا ..... ف ... ظ
* چند تا بو هست که خیلی دوستشان دارم
بوی ریحان تازه و بوی خاک باران خورده و هندوانه سرد و دود آتشی که از دور بیاید ! و همینطور بوی چسب رازی و کاغذ کتاب های قدیمی و گل اقاقیا و بوی ادکلن پلی بوی و کرم دست و صورت نیوا بوها خاطرات سیال ذهن منجمد آدم ها هستند . * این شعر زیبا رو از کتاب دریا در من شهریار قنبری انتخاب کردم , خیلی زیباست : منو از پشت دیوار صدا میکردی , نگو نه یه جور خوبی به من نیگا میکردی , نگو نه جای پای ما دو تا از تو کوچه پاک نمی شد کوچه رو از اسممون سیا میکردی , نگو نه چه روزایی ، چه روزای خوبی داشتیم کاش اونا رو تو کوچه جا نمی ذاشتیم زیر بارون می دیدم که چتر تو دست منه آخه دوست نداشتی بارون به تنم دس بزنه بازیمون بود بازی عروس دومادی ، نگو نه به من انگشتر کاغذی میدادی ، نگو نه چه روزایی ، چه روزای خوبی داشتیم کاش اونا رو تو کوچه جا نمی ذاشتیم تو همون کوچه نه جای پای تو مونده نه من بچه ها می خوان که مثل ما عروس دوماد بشن اما من دوست ندارم عروسیشون سر بگیره چون نمی خوام مثل من وقتی بزرگ شدن بگن : چه روزایی , چه روزای خوبی داشتیم کاش اونا رو تو کوچه جا نمی ذاشتیم .... * وقتی آدم ها همدیگر را برای اثبات بودن خویش می خواهند ، خدا چه غریبانه برگ های زرد پاییزی را به دست باد می سپارد شاید هنوز فکر می کند : برگ درختان سبز در نظر هوشیار .......... * من به چیزی فکر می کنم وقتی که به تو سلام می کنم و تو , به چیز دیگری فکر می کنی ، وقتی جواب سلامم را می دهی در تمام مدتی که حرف می زنم به چیزی فکر می کنم و در تمام مدتی که گوش می دهی به چیز دیگری می اندیشی لحظه خداحافظی من به چیزی فکر می کنم و وقتی تو از دور برایم دست تکان می دهی به چیز دیگری فکر می کنی موقعی که فرسنگ ها از هم دور می شویم تو به چیزی فکر می کنی و من به چیز دیگری و بعد ها ، بعد از مرگمان کسی خواهد فهمید آیا که تو به این فکر میکردی که من چرا دست هایت را در دستانم نمی گیرم و تو را در گرمایشان شریک نمی کنم و من به این فکر می کردم که تو چقدر سرد به نظر می رسی ....
* در زندگی , اشتباهات زیادی کرده ام اشتباهاتی که گاهی مدام , سایه اش را در کنارم حس می کنم دل هایی را شکسته ام , که صدای شکسته شدنشان را , و پژواکش را در خودم , دائما , به وضوح , می شنوم چیزهایی را ندیده به حال خود رها کرده ام که تصویرشان را , مدام , در حرکت پیوسته ام , می بینم و دردهایی را درمان نبوده ام که دردش را , ممتد و سنگین , در تمامی زندگی ام , احساس می کنم و شیطان در کنارم , دلداری ام می دهد که : - انسان ، جائز الخطاست .... * و در آخر : (( شگفتا ، وقتی که بود نمیدیدم وقتی می خواند نمی شنیدم وقتی دیدم ، که نبود ، وقتی شنیدم ، که نخواند ، چه غم انگیز است وقتی که چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد و میخواند و مینالد ، تشنه آتش باشی و نه آب ، و چشمه که خشکید ، چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت ، و از زمین آتش رویید و از آسمان آتش بارید ، تو تشنه آب گردی و نه آتش ، و بعد ، عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود ، از غم نبودن تو میگداخت . )) ( گزیده از کتاب کویر استاد شریعتی ) * تا بعد ... ( اگر باشد ... )
اعتماد به نفس (شنبه 86/2/15 ساعت 1:20 عصر)
اعتماد بنفس واقعی اعتماد بنفس حقیقی یک حس درونی می باشد بدون وابستگی به جهان خارج، رویدادها، موفقیتها، شکستها و افراد دیگر. اما عزت نفس و اعتماد بنفس واقعی بسیار نادر و نایاب میباشد زیرا اغلب اعتماد بنفسها کاذب و نقابی برای پنهان سازی اعتماد بنفس پایین میباشد. اعتماد بنفسهای غیر واقعی را میتوان در موارد زیر یافت: *اعتماد بنفسهای کاذب: اینگونه اعتماد بنفسها وابسته و زود گذر میباشند.مانند اعتماد بنفسهایی که به جهت ثروت،شهرت،محبوبیت،به تن داشتن لباسهای فاخر،قدرت و زیبایی ظاهر در افراد نمود می یابند که همگی کاذب بوده و ارتباطی به ماهیت واقعی فرد ندارند. * گستاخی: معمولا مردم افراد پر رو و گستاخ را با افراد با اعتماد بنفس بالا اشتباه میگیرند.اما پررویی نیز یک نوع نقاب برای استتار بی کفایتی و اعتماد بنفس پایین میباشد. * متظاهرها: اینگونه افراد خود را با اعتماد بنفس، شاد، موفق و شکست ناپذیر نشان میدهند. اما از درون احساس پوچی و خلاء کرده و از شکست بسیار هراسانند. همچنین اعتماد بنفس به مفهوم برتری داشتن، تکبر وخود بینی نمیباشد زیرا این خصوصیات رفتاری از اعتماد بنفس پایین نشات میگیرند. اعتماد بنفس شما نباید یک پدیده مقایسه ای و رقابتی باشد زیرا در این هنگام شما خود را در معرض احتیاج و وابستگی به پذیرش دیگران قرار خواهید داد که با اعتماد بنفس واقعی و ناب منافات دارد. افراد با اعتماد بنفس بالا نیازی به پذیرش، موافقت، تائید، تشویق و دلگرمی دیگران ندارند. همچنین اعتماد بنفس بالا اینگونه نیست که شما را از هر گونه تردید، یاس ونگرانی مصون بدارد بلکه تنها تحمل و غلبه بر آنها را برای شما آسانتر میسازد. خصوصیات افراد با اعتماد به نفس بالا * برخوردار از مرکز کنترل درونی: غم و شادی آنان وابسته به عوامل خارجی نیست. * از لحاظ جسمانی، احساسی، ذهنی و معنوی از خود مراقبت می کنند. * میانه روی را در افکار، احساسات و رفتارهای خویش حفظ میکنند. * قادر به پذیرش و پند گیری از اشتباهات خود میباشند. قادر به بیان جمله "من اشتباه کردم" میباشند. * توانایی بخشش اشتباهات خود و دیگران را دارند. * مسئولیت اداره زندگی خود را بعهده میگیرند. * تفاوتهای فردی میان افراد را ارج مینهند. * به نقطه نظرات دیگران گوش میدهند. * همواره مسئولیت ادراکات، احساسات و واکنشهای خود را بعهده گرفته و هیچگاه آنها را فرافکنی نمیکنند. * از نقاط ضعف و قوت خود آگاهی دارند. * همواره در حال پیشرفت و ترقی بوده و از ریسکهای مثبت در زندگی بیم ندارند. * دارای اعتماد بنفس و خود باوری بوده و به خود ارج میدهند. * اعتماد بنفس آنان بدور از خودبینی و غرور میباشد. * از آنکه مورد انتقاد قرار گیرند نمی هراسند. * هنگامی که از آنان پرسشی میگردد حالت تدافعی بخود نمی گیرند. * در برابر موانع و مشکلات به آسانی تسلیم نمی گردند. * نیازی به تحقیر و تمسخر دیگران ندارند. * از آنکه در کاری شکست بخورند ویا در حضور دیگران نادان بنظر برسند ابایی ندارند. * هیچگاه خود را مورد انتقاد و سرزنش مخرب و شدید قرار نمیدهد. * توانایی خندیدن به خود و زیاد جدی نگرفتن خود را دارند. * به خویشتن و توانایی خودشان ایمان و اعتماد دارند. * به تصمیم گیری هایشان اعتماد دارند. * باور دارند که فردی با ارزش، با قابلیت، دوست داشتنی، پذیرفتنی و مهم می باشند. * نیازی به کمالگرایی ندارند. * هیچگاه خودشان را با دیگران مقایسه نمی کنند. * از آنکه دیگران چگونه نسبت به آنان می اندیشند واهمه و نگرانی ندارند. * نیازی به اثبات و توجیه افکار و عقاید خود به دیگران ندارند. چگونه اعتماد بنفس خود را افزایش دهید * آگاه باشید که ارزش شما به عنوان یک انسان بستگی به داشتن وزن ایده آل، زیرکترین و باهوشترین بودن، مشهوربودن، محبوب ترین بودن، سریع ترین بودن، بالاترین نمره و یا رتبه را داشتن، شوخ طبع ترین بودن، خوش لباس ترین بودن، بهترین خانه و ماشین را داشتن و بهترین دوستها را داشتن نبوده و تنها به خودتان بستگی دارد. * توانایی ها، استعدادها و موفقیتهای خود را جشن بگیرید. * خود را به خاطر اشتباهاتی که مرتکب گشته اید عفو کنید. * بروی نقاط ضعف خود تمرکز نکنید. هر انسانی نقاط ضعف خاص خود را دارد. * با حقوق فردی خود آشنا شده و از آنها پیروی کنید. * از تحقیر و سرزنش خود دوری کرده و مثبت اندیشی را فرا گیرید. * خود را بر اساس یک سری استانداردهای منطقی و دور از دسترس مورد قضاوت قرار ندهید. * یاد بگیرید که شما یک انسان منحصر بفرد بوده و تنها خود شما مسئول تصمیم گیریهای زندگیتان میباشید. * بیاموزید که با پشتکار و سماجت قادر خواهید بود به موفقیت دست یابید. * بیاموزید که شما نیازی به تلاش بی وقفه برای کامل گشتن ندارید. * خودتان تعیین کننده مفهوم موفقیت باشید
اندوهم را.... (شنبه 86/2/15 ساعت 11:12 صبح)
به دوست خود گفتم:
به او بنگر چگونه بر دستهای دوست تکیه زده است در حالی که دیروز بر دستهای من تکیه زده بود؟
گفت: فردا نیز بر دستان من تکیه خواهد زد.
گفتم: به او بنگر چگونه در کنار دوست نشسته است در حالی که دیروز در کنار من بود؟!
گفت: فردا نیز در کنار من خواهد نشست.
گفتم: به او بنگر چگونه از جام او می نوشد در حالی که دیروز از جام من می نوشید؟!
گفت: فردا نیز از جام من خواهد نوشید.
گفتم: به او بنگر چگونه عاشقانه به او می نگرد در حالی که دیروز با چشمانش مرا سیراب میکرد؟!
گفت: فردا نیز مرا سیراب خواهد کرد.
گفتم: به آواز او گوش فرا ده چگونه در گوش او عاشقانه می خواند در حالی که دیروز آن را بر گوش من می نواخت؟!
گفت: فردا نیز در گوش من خواهد نواخت.
گفتم: به او بنگر چگونه او را می بوسد در حالی که دیروز مرا می بوسید؟!
گفت:فردا نیز مرا خواهد بوسید.
گفتم: چه زن عجیبی است!
گفت: آری! زندگی دنیوی همچون زن است. مردم مالک همه ی زمین اند!
او همچون مرگ بر همه ی مردم غلبه می کند و مانند ابدیت همه ی مردم را فرا می گیرد!!
|
پرستوی مهاجر پرستو مهاجر
Template by: W3Village.com Powerd by: ParsiBlog.com |