RSS |
|
فضیلت ماه مبارک رمضان (یکشنبه 86/7/15 ساعت 1:54 عصر)
ماه استجابت دعا قدم های آخر را از زمین بر می دارد، ماه خدا با برکت و رحمت و آمرزش ماهی که شبهایش بهترین شب ها و روزهای آن بهترین روزها و ساعتهایش بهترین ساعت است بیائید اگر در این بیست و چند روز توفیق طاعات و عبادات نداشتیم این چند روز باقی مانده را یاد کنیم به گرسنگی و تشنگی روز قیامت، یاد کنیم فقرا و مسکینان را، احترام به پیران و رحم به کودکان، زبان خودمان را از آنچه که نباید بگوئیم بپوشانیم. بلند کنیم دستهامان را به دعا در اوقات نماز چون بهترین ساعت برای استجابت دعاست. جانهایمان در گرو کردهایمان است پس بطلبیم آمرزش از خدا و پشتهایمان اگر انبار است از گناه پس سبک گردانیم آنها را به طول دادن سجده ها و یادمان باشد که حق تعالی سوگند یاد کرده به عزت و جلال خود که عذاب نکند نماز گزاران و سجده کنندگان در این ماه را و نترساند آنها را از آتش جهنم در روز قیامت. مبادا شبها در خواب و روزها غافل از یاد خدا باشیم همان طور که گفته شده در روزهای آخر این ماه در وقت افطار حق تعالی هزار هزار کس را از آتش جهنم آزاد می کند پس ای عزیز مبادا که به اتمام برسد ماه رمضان و گناهانمان همچنان باقی مانده باشد و در هنگامی که روزه داران مزدهای خود را بگیرند ما از جمله محرومان و زیانکاران باشیم.بیایید دلتنگ و غافل نشویم از یاد خدا و منتظر فرج و ظهور آقا باشیم و آرزومند ثوابهای آخرت و توشه اعمال صالحه برای سفر آخرت برداریم. ترسان باشیم از عذاب خدا و امیدوار باشیم به رحمت او را و باید پاک باشد(انشاء الله).
نقاشی واسه بابا (پنج شنبه 86/7/5 ساعت 1:28 عصر)
اتل متل یه جعبه پراز مداد رنگی اتل متل یه بچه چه بچه ی زرنگی با یک مداد هاشبه توی اتاق نشسته فکر می کنه به بابا جفت چشاشو بسته قربون برم بابامو الان اگرزنده بود صورت مهربونش حتماپرازخنده بوده با قهوهای کم رنگ دهان و لب رو کشیه صورتشوعقب برد قشنگ نگاه کردودید قهوه ای رو گذاشت مداد حنایی رو برداشت رو صورت باباجون ریش قشنگی و کاشت بعدبامدادهاشبه چشمی کشید وبعدش با یک مداد مشکی چشمارو مشکی کردش پیشونیرم کشیدش بعدم موهای بلند بعد با مداد سبزش براش کشید یه سربند بعد با مداد زردش روسربندسبزاون گنبدی ازطلازد زیرش نوشت باباجون بینی روهم کشیدش رو چشم وابرو گذاشت برای رنگ صورت سفیدوزرد و برداشت با زرد و با سفیدش صورتو رنگ کردش باباچه نورانیه. چشماشو تنگ کردش یواش یواش و کم رنگ ازتوی چشم تنگش بارون چکید به روی نقاشی قشنگش مداد سرخ روبرداشت روسربند باباجون یه خال قرمز کشیدخیره شد به خال اون لب روگذاشت روخالش سرخی لبهای اون خالشو سرخ ترکرد سرخ تر از رنگ خون یک کمی فکر کردش یک دفعه بغضش گرفت بعد می دونید چی کار کردیه کاری کرد از شگفتت با اون مداد سرخش بابا روسرخ کردش عکسِ رو قلبش گذاشت با اون دو دست سردش بس که بابا بابا گفت ناله زدو قصه خورد کنار عکس باباخسته شد وخوابش برد خواب دیدش تو یک باغ تویک باغ پراز گل نشسته رودرختی بدل شده به بلبل ناز غریبونه کردچه چه مستونه زد یه وقت دید از آسمون نور اومد نور اومد دید که تو تختی از نوربابا جونش نشسته هزار ملک دور اون جمع شده حلقه بسته پرید و رفت و نشست رو شونه ی بابا جون بابا نوازشش کردبوسه زد به روی اون زد زیر گریه و گفت می گن دیگه نمی یای منو گذاشتی رفتی بابا منو نمی خوای بابا اونو بوسیدش توی بقل گرفتش اشک چشمشو پاک کردنگاش کردش وگفتش اگه نرفته بودم یه غول بی شاخ ودم اومده بود تو خونه تا زور بگه به مردم باهر چی که ما داشتیم می خواست تجارت کنه مارواسیر بگیره خونه رو غارت کنه رفتم باهاش جنگیدم تا که بره به خونش اگر باور نداری بیا اینم نشونش. دست رو گذاشت رو خالش همان خال پیشونیش همون خال قشنگش خال قرمزوخونیش لب روگذاشت روخال بابا جونووبوسیدش بعد صورتشوعقب برد قشنگ بابا رو دیدیش یهو پریدش از خواب دید که وقته اذونه بوی تن بابا جون پیچیده بود خونه دنبال نقاشیش گشت دیدکه روی متکاست یعنی چی؟ مگه میشه این خط که خط باباست دید که زیرنقاشیش به خط ناز بابا نه تنها امضاءشده داره یه بیست زیبا.
|
پرستوی مهاجر پرستو مهاجر
Template by: W3Village.com Powerd by: ParsiBlog.com |