RSS |
|
آیت الله بهجت به ملکوت اعلی پیوست (یکشنبه 88/2/27 ساعت 8:2 عصر)
خبرگزاری رسا ـ حضرت آیتالله بهجت از مراجع تقلید عصر امروز دار فانی را وداع گفت. پ.ن: یاد نمازهای قشنگش بخیر
بهار وسالگرد وبلاگم (سه شنبه 87/12/27 ساعت 8:51 عصر)
بهار با تمام زیباییهایش، با سبز شدن باغچه ها، با شکوفه زدن درختها، با آواز گنجشکها، با خونه تکونی، با چهار شنبه سوری، صدای ترقه ها یواش یواش وارد خونه هامون می شه، با یه حس قشنگ، یه شادی وصف ناپذیر که از گفتن اون قاصرم یه روزی از همین روزا منم یه کلبه ای واسه خودم ساختم تا بتونم حرفهایی که گاهی واسه گفتن اون و موندن و خاطره شدنش یه مکانی می خواد که وقتی خودت به اون صندوقچه سر می زنی یه حال و هوایی بهش بدی تا گرد و غبار نگیره، یه جایی که دوستات هم درست مثل خودت هستن، مثلا به یک سالگی رسیدن وبلاگشون که از تعطیل شدن وبلاگهای دوستاش ناراحته ،که یکی از اون وبلاگها که خودم از تعطیل شدنش ناراحت شدم صبا دوست عزیزم بود. مثلا اعتراف نامه هاشون ،مثلا تمدید قراردادهاشون پرستوی مهاجر منم دو سالش شد، تولدش مبارک.
شیطان و نمازگذار (جمعه 87/12/2 ساعت 6:50 عصر)
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند. مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند. مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح می دهد: ((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنابراین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم. داستان: کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد. این کار را انجام دهید و پیروزی خدا را ببینید. پ.ن:این داستان زیبا رو یه جای توی نت خوندم خیلی برام جالب بود حیفم اومد ازش بگذرم. پ.ن:راستی اون درد قدیمی دست از سرم بر نمی داره برام دعا کنید. پ.ن:خدا بخواد و قسمت بشه تا چند روز دیگه راهی مشهد هستم.
|
پرستوی مهاجر پرستو مهاجر
Template by: W3Village.com Powerd by: ParsiBlog.com |